بسم رب الشهداء و الصدیقین
مثل تو نوشتن از ام ابیها و سخن آغاز کردن با بسم رب الزهراء چقدر سخت است ... وقتی تو نیستی
تو چه کردی و چه بودی که آخر و عاقبتت از بسم رب الزهراء به بسم رب الشهداء کشید؟!!
باز گرد و برای ما از دیوان خورشید دلم بگو و برایمان شعری از شهادت بگو ولی اینبار شعر شهادت خودت را بگو ... ما خیلی در قید بند و قافیه نیستیم، ما اصلا قافیه بلد نیستیم ... قافیه را شهید کردند ...
چند ساعت دیگر اینجا سال تحویل میشود ... اما من این سال را تحویل نمیگیرم اخر با چه به سال جدید برسم؟ با عکس چسبیده به سینه دیوارت؟!! با دستان معصومانه کودکت؟!! یا با خاک مزارت؟!! اما میخواهم سر را بلند کنم و دست به سینه بزنم که من با شهید به دیدار سال جدیدم می روم ...
تو هستی این ما هستیم که نیستیم ... پس ای خدا حول حالنا الی شهادة فی سبیلک!
از طرف محمد
پی نوشت: شهید فطرس یک ماه پیش به شهادت رسید، به روحش صلواتی بفرستید
اللهم صل علی محمد و آل محمد